آروشاآروشا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان

دخترم وقتی به دنیا اومدی تمام هستی برای من رنگ جدیدی گرفت .

یک روز زیبا

 نفس مامان  این روزها چقدر زود می گذره ! هر روز که جلوی آینه به خودم نگاه می کنم احساس می کنم تو داری بزرگ و بزرگ تر می شی . حتی الان دیگه بابا هم احساس می کنه که تو سمت راست مامی اتراق کردی . نمی دونم  الان داری چیکار می کنی ولی همچنان منتظر تکون خوردنت هستم و دوست دارم حسابی ورجه وورجه کنی .  بوی عید رو می شه به خوبی احساس کرد همه در جنب و جوش هستند و تلاش می کنند که سال نو را با بهترینها شروع کنند . امسال من هم زودتر از هر سال شروع به کار کردم آخه امسال یه سال متفاوته و تو هم با مایی .  دیروز هوا خیلی خوب بود و خانوادگی رفتیم طاق بستان (مکانی تاریخی در کرمانشاه)خیلی خوش گذشت . تازه  قبل از...
21 اسفند 1389

داستان زندگی

شیرین مادر یه دنیا حرف توی دلم دارم که می خوام بگم اما از کجا شروع کنم نمی دونم . امروز می خوام واست یه داستان بگم یکی بود یکی نبود . صدای غرشی از آسمان بلند شد . شیشه ها شروع به لرزیدن کردند و دخترک کوچولوی تپلی با پای برهنه به سوی حیاط دوید و فریاد می زد : هبا بگو بابا بیا  مادر سراسیمه و هراسان کودک را در آغوش کشید و در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته بود به داخل خانه بازگشت اما نگاه دخترک هنوز به دنباله سفیدی که پشت هواپیما بود  دوخته شده بود . زنگ در به صدا در آمد . باز دختر کوچولوی ما بدو بدو می گفت : بابا بابا همین که در باز شد مادر گفت دخترم عمو اومده . اما دختر فقط می گفت بابا ! آخر او برایش شکلات می خرید با او...
11 اسفند 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد